تحلیل روانشناسی و معنایی فیلم سینمایی پنج تا پنج

زمان تقریبی مطالعه: 15 دقیقه
|
تحلیل فیلم
نام این فیلم، اولین چیزی بود که نظر من رو به خودش جلب کرد: ۵ تا ۵

این فیلم از نگاهِ اجتماعی و اخلاقی حرف های زیادی داره و قابل درک و واضحه اما از نگاهِ معناشناختی و ابعاد روانشناختی اگر عمیق تر شویم و به لایه های زیرین نگاه کنیم، معانی عجیبی با خودش همراه داره.

 

در نگاه اول، پزشکی مغرور و پرمدعا به نام صابر، به روستایی می رسه و ماشینش خراب میشه و در ملاقات با افرادی که سر راهش قرار می گیرن، بسیار تحقیرآمیز رفتار میکنه.

این نحوه رفتار تحقیرکننده، نوع واکنشی هست که صابر در برابرِ احساس حقارت و کم بودن درونی خودش، به بیرون فرافکنی میکنه. یعنی صابر احساس کم ارزشی و احمق بودن رو درون خودش مدام داره تجربه میکنه اما آگاهانه بهشون توجه نمی کنه بلکه در رفتار ادم های دیگه، این حماقت و ناچیز بودن رو پیدا میکنه و براشون به شدت بازنمایی میکنه‌ و ازشون عصبانی میشه.

 

از نگاه یونگ، به ابعادی در خودمون که دوست نداریم و پذیرش نکردیم، سایه گفته میشه. این سایه ها تمایل دارند به نور تبدیل شوند پس ناخودآگاه ما، این سایه ها رو در آدم‌های دیگه می بینه، کشف می کنه و تشخیص میده. 


طبعا ما از این ویژگی های دیگری خشمگین میشیم و احساس ناراحتی می کنیم اما اگر همون ویژگی رو درون خودمون ببینیم و پذیرش کنیم، خشم ما از بین میره. برای مثال وقتی ما آدم های احمق زیادی اطرافمون می بینیم و رفتار احمقانه شون ما رو آزار میده، احتمالا احمق بودن خودمون رو که تحت شرایطی ممکنه اتفاق بیفته، پذیرش نکردیم و فکر می کنیم که من خیلی باهوش و عاقل هستم و هرگز آنقدر تصمیمات احمقانه نمی گیرم اما این آدم!!!!!

 

حس نارضایتی و خشم هم، هیجانات برجسته دیگری هستند که در رفتارها و گفتار صابر بسیار برجسته هستند. خشم از اینکه دخترش نگاه ابزاری بهش داره و فقط برای پول تماس می گیره، خشم از مادرش که چرا حرف نگفته ش رو حدس نزده!، خشم از برادرش که با دختر مورد علاقه صابر ازدواج کرده، خشم از مهماندار که طبق قوانین هتل رفتار میکنه! ، خشم از نگرش های معنوی موتورسوار و....
در واقع صابر خشم از خودش رو داره تجربه میکنه که بخشی از این خشم به دلیل بی عرضگی و تلاش نکردن اولیه برای رسیدن به خواسته هاش، بخشی از این خشم به دلیل عدم مسئولیت پذیری در برابر شرایط مختلف زندگی، بخشی به دلیل کمالگرایی سختگیرانه نسبت به خودش، بخشی به دلیل مقایسه خودش با دیگران و بخشی از خشم هم به دلیل خودسرزنشی شدید درونی، داره تجربه می کنه.

 

از نگاه روانشناسی؛ صابر نماد شخصی هست که از دیگران طلبکاره و در نقش قربانی قرار گرفته. یعنی مسئولیت وضعیتی رو که داره میچشه، پذیرش نکرده و مدام به دنبال پیدا کردن مقصر در بیرون از خودش میگرده.

برای این شخصیت، آدم ها به دو دسته خوب و بد یا قوی و ضعیف تقسیم میشن و آسیب زدن به دیگری رو به عنوان زرنگی برای خودش توصیف می کنه و نگاه کاملا ابزاری و منفعت طلبانه به آدم ها داره و مفاهیم اخلاقی، انسانی و رشد اجتماعی ابدا براش معنایی ندارند.

 

اما اینجا می خوام تحلیل متفاوت و بی نظیری رو با هم بچشیم ...

آماده ی برهم خوردنِ تصویر ذهنیت باش!

تصور کنید این فیلم، دنیای درونِ نقش اصلی رو به تصویر کشیده یعنی پزشک متخصصی به نام صابر.
بر اساس انچه زندگی کرده بود تاکنون، به قول خودش ده کوره ای در درونش ایجاد کرده بود... چیزی بود که از نحوه ی زیستِ پنجاه و چند ساله ی خودش، خلق کرده بود!

 

به عبارت دیگه، جهانِ درونی این آدم:
یک ده دورافتاده و پرت،
سوت و کور و ساکت،
در مسیری کم تردد (که نمادی از روابط انسانی کم در زندگی صابر بود)،
بدون امکانات ارتباطی (نبودنِ تلفن که این هم نمادی از روابط بین فردی ضعیف و گفتگوی کم در زندگی این آدم هست)،
بدون امکانات رفاهی (فقط یک مسافر خونه داشت که نمادی از عدمِ رفاه و عشق درونی و قدرتِ پذیرش درونی این آدم هست که دیگران یا مهمان رو پیشبینی نمی کنه و پذیرشی برای دیگران نداره!)،
بدون برنامه برای مواقعِ بحران و شرایط اضطراری که توی فیلم دیدیم با اومدن یک طوفان یا سانحه ی طبیعی، کلا ده فلج میشه و همه چیز قطع میشه با جهانِ بیرون (که کنایه از عدم توانایی این فرد در شرایط سخت زندگی و پیشامدهای غیرمنتظره ست!).
و خانه ویلایی، نمادی از یک کورسوی نور و امیده که هنوز در اعماق تاریکی وجود این آدم، زنده ست و حیاتی داره که بسیار سرخوشانه و البته آگاهانه ست!
خانه ای که در سخت ترین شرایط به صابر پیشنهاد میشه و حتی صابر مطمئن نیست که در اونجا پذیرفته بشه یا نه و با حسی غریبانه و ناآشنا به اونجا نزدیک میشه...
که تمثیلی از ناباوری آدم هاست وقتی میخوان برگردن به انسانیت و ابعادِ سالم خودشون، اما شک دارن که شاید پذیرفته نشن یا اصلا چیزی اونجا منتظرشون نباشه!

یا تصویری از درون نگری انسان هاست که براشون ترسناکه و احتمالِ روبرو شدن با هر چیز وحشتناکی رو در این فرایندِ خودشناسی میدن و با شک و تردید به سمتش ممکنه حرکت کنن و بارها هم ناامید میشن که کاش برگردم.. مثلِ صابر...

 

تصویر ابتدای فیلم با ماشینش شروع شد که خیلی هم بهش می نازید و مدام میگفت خیلی گرونه، تعمیرکار تخصصی داره و...
پر مدعا بود و مدام دارایی هاش رو به رخ می کشید...
در حالی که وقتی که ما با دارایی هامون و اون چیزایی که برای خودمون تلاش کردیم سالها و به عنوان اعتبار و دلگرمی و برای امنیت جمع کردیم ( مثل تحصیلات، شغل، مال و پول و...) یک جایی در درون خودمون تنها میشیم، می بینیم که اونجا به کارمون نمیاد! چرا که اینها فقط در بیرون و بین آدمها، حرف برای گفتن دارن...

 

توی این تصویر، اون ماشین دیگه اینجا به درد نخورد و حتی نمی تونست یه تعمیرکار معمولی درستش کنه! (انگار کمال گرایی و پیچیدگی هایی که ما به کار می بریم برای دارایی هامون تا در کنار رفاه، فخرفروشی کنیم یا نمایش ظاهری بدیم، خودش میتونه یه جاهایی رفاه و دسترسی ما رو محدود کنه!

 

توی اون دهات درونی، اون خلوتِ درونی، گوشی به دردش نخورد و آنتن نمی داد.
اعتبار و تخصص به دردش نخورد
ماشین گرون به دردش نخورد
انگار که یک جایی توی خلوت ما وقتی که با خودمون روبرو می شیم،
هیچ کدوم از دستاوردهای اجتماعی و اون چیزایی که بهشون می نازیم دیگه به دردمون نمیخوره..
ما تو اون ده کوره ای که وجود واقعی خودمونه و بر اساس ادراک، شعور، قلب و روح ماست، گیر می کنیم بدونِ امکانات!!! چرا که امکاناتِ بیرونی در دنیای درونی، راه به جایی نمی برن..


و تو به تنهایی برای ارزیابی خودت کافی هستی!
و جالب تر این که اون ده کوره خودش میگفت سوت و کوره ولی مرد موتورسوار گفت که هیچ وقت سوت و کور نبوده و نیست..
یعنی دیگری اینجا رو سوت و کور نمی دونست ولی خود فرد وقتی به درون نگاه می کرد (به اون ده) اون خلوت و سرد و ساکت بودن و اون هیچی نداشتنه رو از نظرِ رشد درونی و ادراکی، احساس می کرد و ناراضی بود.
این نمادی از مراحل رشد آدمیه که خود ما می دونیم چقدر ظرفیت داشتیم و ازش استفاده نکردیم و انگار مزرعه ی درون مون رو می دونیم که چقدر قابلیت داشته برای کشت و برداشت که ما وقتی و انرژی براش نذاشتیم پس ازش فرار می کنیم و سمتش نمیریم اما حالا که مجبور شدیم بریم و یک شب رو اونجا ساکن بشیم، با نکرده ها و کم گذاشتن هامون رو به رو میشیم و این حس نارضایتی به ما میده.

 

 

روبه رو شدن قلب و عقل
حالا تصور کنیم اون فردی که با موتور اومد، یک ناجی یا شهود یا صدای دردنی بود که خیلی وقتا سراغ ما میاد در سخت ترین جاده ها، مراحل و گردنه های زندگی.
خیلی خواست کمکش کنه با ساده دلی و صداقت و اعتماد به نفس! که بذار ماشینت رو درست کنم یا بهش هشدار داد برای گیاهان گزنده و اگاه بود از تلاشِ بی دلیل برای پیدا کردن آنتن یا هشدار برای نزدیک شدن شب و لزوم رفتن سمت سرپناه.
این معناسازی میتونه نمادی از کمک های قلبی و روحانی درون ما باشه که به خودش مطمئنه و نسبت به شرایط ما احاطه ی بیشتر از شناخت های مغز داره و با صداقت و خلوص میاد برای حمایت از ما.
اما ما فکر می کنیم عقل یا مغز و فکر ما بیشتر میفهمه و قوی تره و اون رو طرد و حتی تحقیر می کنیم و تازه افتخارم می کنیم که آدمی منطقی هستیم و به شهود و قلب توجه نمی کنیم!!!.
این شهود می دونه در چه جهتی بهتره تلاش کنیم و وقت تلف نکنیم برای چیزی که دستاوردی نداره (مثل بالای کوه رفتن صابر برای پیدا کردن آنتن)
این شهود می دونه کدام اتفاقات در مسیر ممکنه به ما صدمه بزنه و هم ما رو خوب میشناسه و آسیب پذیری هامون رو و هم مسیر و خطرات رو (مثل هشدار در مورد گیاهی که زخم میزنه یا تاریک شدن هوا یا محل دسترسی به سرپناه و...)

 

و زیباتر، تصویر تسلیم و باور موتور سوار به پروردگار یا نیرویی برتر و حمایت های معنوی بود که نشانه ی اتصال شهود و قلب و روح ماست به چیزی بالاتر از حساب و کتاب های ذهنی و یادگیری هامون...
و سکوت، صبر و لب به دندان گزیدنِ این بخش از وجود ماست وقتی نمی فهمیم و در نفهمیدن هامون سماجت می کنیم.. (تصویری که تلاش می کرد موتور سوار که صابر رو ببره به ده)
ولی حرکات صابر، نشانه های چهره و کلامش، کاملا اون رو تحقیر می کرد و حتی از دستمال سر اون برای زخمش استفاده نکرد و با چندش گفت: ببند روی سر خودت.. و حتی با فاصله روی موتور نشست که لباسش با لباس موتور سوار برخورد نکنه و به نوعی کثیف نشه.

روبرو شدن صابر با مرد موتورسوار، به نوعی رویارویی منیت و عقل رو با خضوع و قلب به تصویر می کشید.

 

سه گانه روانی شخصیت

از دیدگاه روانشناسی، شخصیت روانی انسان از سه جز تشکیل میشه: والد، بالغ و کودک. والد مثل پدر و مادر شخصیت ماست و باید و نبایدها رو گوشزد می کنه‌، داد میزنه و بکن نکن می کنه. بالغ بخش پخته و متعادل شخصیته که فکر میکنه و میخواد بین والد و کودک تعادل ایجاد کنه‌ و نهایتا کودک اونیه که دوست داره ازاد باشه، شاد باشه و میخواد فقط کارهایی رو انجام بده که لذت براش داره.
در این تصویر، کودک اون بعدی از صابر بود که میگفت: من برای سرگرمی معامله میکنم، یا شروع کرد به ادعا کردن برای بازی که من حریف می طلبم توی گل یا پوچ و...

و والد اون بخشی بود که قوانین سخت داشت و سرزنشگر بود و مثلا میخواست سریع پول بده و تکلیف موندن توی ویلا روشن بشه با قوانین خودش. اون بخشی که دیگران رو مدام سرزنش میکرد (مادر صابر، برادرش، همسرش، مرد هتل دار،موتورسوار، آدم های ضعیف و فقیر و..).
و جالب بود که صابر، بالغِ ضعیفی داشت که عملا صدا و تصویری ازش دیده نمی شد. یعنی صابر یا با کودک درونش دنبال لذت و بی توجهی به درد آدمها و قوانین انسانی و اجتماعی بود و منطبق بر احساس لذتش رفتار می کرد یا شروع می کرد به قضاوت کردن آدم ها و سرزنش خودش و دیگران و مدام در حالت نارضایتی از دنیا و دیگران بود.
اما هیچ رفتار متعادلی از صابر که نشان از پختگی و تعادل عاطفی و فکری باشه دیده نمیشد و این دقیقا نمادی از یک فرد رشد نیافته از نظر روانی و ادراکی بود که اگرچه متخصص و ثروتمند بود اما شخصیت بالغانه و سالمی نداشت حداقل از نظر ابعاد سه گانه روانی.

 

 روبرویی ابعاد وجودی صابر در ویلا

ویلا محلی بود که صابر وقتی از همه جا ناامید و رانده شد و جایی نداشت و دیگه دارایی هاش نتونستن کمکش کنن، مجبور شد به اونجا پناه ببره!
به تعبیر دیگه، جهانِ درونِ صابر که همون روستای کوچیک و بی امکانات بود، یک نقطه ی امنیت رو در خودش داشت که صابر در تاریک ترین شب و طوفانی ترین حالتِ درونی خودش، به اونجا پناه برد.
پیدا کردنِ نشانی این بخش از وجود به سادگی نیست و صابر زمانی آدرس این عمیق ترین بخش زندگی خودش رو پیدا کرد و به سمتش رفت که کاملا از همه چیز چشم بریده بود و هیچ راهکار ذهنی ای نتونسته بود نجاتش بده.
تصویری که قبل از ورود به ویلا می بینیم، احساس ترس صابر و ناآشنا بودن مسیر بود که نمادی از بی توجهی صابر در تمام سال های زندگیش بود به این بخش از وجودش. 
از طرفی تاریک بودن مسیر که هیچ چراغی نداشت و کنار قبرستان عبور می کرد تا به ویلا رسید و این ها میتونه این معنا رو به ما برسونه که یک سری کشته ها، مردن ها، از دست دادن ها و اتفاقات در زندگی ما میافته تا ما می رسیم به مرحله ی درون نگری.


ادمها به سادگی درون نگری نمی کنن. خیلی از ما زمانی میریم سمت درون نگری که یا کسی ما رو ترک کرده، عزیزی رو از دست دادیم، سوگی رو دچار شدیم، یا اسیب جدی دیدیم، خسته شدیم یا رنجی فراتر از توان به ما وارد شده که اون زمان، احتمال داره با خودمون خلوت کنیم و فکر کنیم که: چه بر من گذشت؟!!
قبرهایی که صابر دقیقا قبل از رسیدن به درب ویلا از کنارشون گذشت، نشون دهنده ی اتفاقاتی بود که در درون این آدم‌ سال‌های سال مرده بود و در خودش دفن کرده بود. بدونِ اینکه به احساساتش بپردازه و بخواد از این رنج های دفن شده درس بگیره و سهم و مسئولیت خودش رو درونشون پیدا کنه.

 

شخصیت های داستان و معنای ۵ تا ۵

به تعبیری می تونیم شخصیت های داستان رو به عنوان ابعاد روانی یک آدم تفسیر کنیم که اینجا میشه، ۴ تا پیرمرد داخل ویلا و سگ نگهبان.
شخصیت موبلندی که در نقش قاضی و صاحب اصلی ویلا بود، اینجا نمادی از روح پاک صابر رو میتونه داشته باشه.
روح که در واقع صاحب خانه ی وجود آدمی ست و اگر چه ابعاد دیگه قرص می خوردن اما اون حتی مریضی درونش راهی نداشت و سلامتی بیشتری رو نشون می داد.
از طرفی عتیقه باز بودن و تمایلاتش به کهنگی و قدمت هم میتونه نمادی از اصالت و روح بودنِ این شخصیت داستان داشته باشه.

فردی که مدام مراقب مصرف داروها، پذیرایی و آشپزخانه و کلیددار ویلا بود هم نمادی از والد سالم و مراقب رو داره که محبتی بدون قید و شرط داره و حمایتگر تمام ابعاد وجود و ادم های داستانه.

 

 

دادستان که در دادگاه فرضی در سمت چپ قاضی یا روح ایستاده بود، نمادی از وجدان صابر هست که رفتارهاش رو هم از نظر آسیبی که به جمع و جامعه می زنه، زیرسؤال میبره و هم آسیبی که به زندگی فردی خود صابر زده، بررسی و کنکاش می کنه.

فردی که نقش وکیل رو داره و روی ویلچر میشینه، در واقع وکیل مدافع درونی صابر بود که در هر آدمی این وکیل نیازه چرا که در برابر قضاوت ها و پرسش های دادستان یا عذاب وجدان بتونه بایسته و از هویت و منِ فرد دفاع کنه. که در این فیلم، ضعیف ترین فرد از نظر سلامت جسمی و توان حرف زدن، این بعدِ مدافع درون بود که حتی از اول فیلم خودش رو به فلج بودن زده بود!
چرا که در شخصیت صابر، هرگز جایی برای دفاع بالغانه پیدا نکرده بود و صابر اصلا برای قوی شدن این جنبه از شخصیت خودش تلاش نکرده بود!!

 

در واقع صابر بجای پاسخ های بالغانه و دفاع از خودش در برابر عذاب وجدان و سرزنش های درونی و حس گناهی که داشت، به انکار و فرار و بی توجهی پناه برده بود بجای اینکه روی دلایل درونی و دفاع درست از خودش متمرکز بشه.


معمولا افرادی که خودشون رو دوست ندارن یا همیشه نسبت به خود سخت گیری و کمال گرایی دارن، مدافع درون بسیار ضعیفی دارن و نمی تونن در برابر انتظارات عجیب و غریب و زیاد خودشون، از خود دفاع کنن و همیشه محکوم و ناراضی هستن در درون ذهن خود. که البته در شخصیت خودشیفته که به نوعی صابر هم میتونه خودشیفته رو به تصویر بکشه، یک عزت نفس و خود کم بینی عمیق و جنگ درونی وجود داره که شخصیت خودشیفته نمی تونه در درون باهاش مقابله کنه و اون جنگ رو ساکت کنه، بنابراین میاد در بیرون و تلاش می کنه نمایشی از عزت نفس بالا و خودبزرگ بینی رو نشون بده تا در ظاهر اعتبار اجتماعی و بیرونی داشته باشه و بتونه تاحدی صدای سرزنشگر درون رو نشنوه و پایین بیاره هرچند هرگز موفق نمیشه.

چرا؟
چون بجای توجه به دونه دونه ی سرزنش های درونی و حل کردنشون و بخشیدن خودش و حق دادن به خودش برای اشتباه کردن به عنوان یک انسان، میاد و به سرزنش ها پشت میکنه و اون ها همچنان وجود دارن و شنیده میشن و این همچنان ازشون فرار میکنه!!

 

و پنجمین نفر
میتونه سگ ویلا باشه
که گفتن سالهاست با ما همراهه.
میتونه نمادی از خودآگاهی و بیدار شدنِ فرد باشه که وقتی آدم ها روی خودشون کار میکنن و بیدار میشن، بعد از اون خیلی سخت تر میتونن خودشون رو فریب بدن و به خواب بزنن. توی سکانس های مختلف، سگ مانع از بیرون رفتن صابر می شد و صابر هم ارتباط خوبی با این آگاهی و شناخت تازه نداشت و در چند تصویر خواست که از این ویلا یا محل خودشناسی و خودآگاهی بیرون بره تا شاید رها بشه اما سگ مانعش شد‌. اینه که میگیم کسی که میدونه و می فهمه، خیلی بیشتر از کسی که نمی دونه و نمی فهمه درد میکشه!! چرا که بعد از آگاهی و شناخت، درد بیشتری رو تجربه می کنیم تا اون درد ما رو برای تغییر و بهتر شدن آماده کنه.

پس ۵ تا ۵ میتونه، ترکیب ۴ نفر با صابر یا ۴ نفر با سگ باشه که نهایتا ۵ تا بعد از هر آدمی رو در خودشون دارن و هر کدوم هم به عنوان آن یک انسان، مجددا همین ۵ بعد رو در روان خودشون تجربه می کنن..
و البته ۵ عددی کامل و مقدس به شمار میره که میشه از این بعد هم بهش نگاه کرد و شاید اشاره به ۵ جنبه از وجود داره که اگر کنار هم بیدار و فعال باشن میتونن فرد رو به ۵ یا کامل شدن و تعادل برسونن.

 

 بازی یا خودآگاهی و تحلیل خود

شروع بازی، جدی بودن رو از ۴ نفر دیدیم.
انگار که وقتی تو ورود میکنی به خوداگاهی، دیگه همه چیز برای تو جدی میشه و صداهای روان رو نمی تونی به سادگی ساکت کنی و انگار بازی دست ابعادی از وجودت میفته که تا بحال خفته و بی صدا به نظر می رسیدن اما الان حکم ران و تعیین کننده هستن.

 

سکانسی که بازی رسما شروع شد، صابر شروع کرد به ابراز تنفر از مادر و خانواده ش. اغلب ادمها در مسیر خودشناسی، یا از مادرشون خیلی متنفرن یا پدرشون، چون فکر می کنن اونا باید همه چیزشون رو حدس میزدن، یا حرفشون رو نگفته می فهمیدن، یا باید ادمای کاملی و بدون اشتباهی باشن.
توی این سکانس صابر معترضه که باید مادر من می دونست که من کدوم دختر رو دوست دارم! یا بابای من چرا فقیر بود؟ و باید فلان دارایی رو می داشت!
چرا؟ روی چه حسابی پدر و مادر تو باید این طوری باشن؟ اون مسیر زندگی دیگری بوده و تو میتونستی مسیر زندگیت رو خودت انتخاب کنی، بلند شی و برای درآمد بیشتر تلاش کنی یا در مورد دختری که دوست داشتی با مادر صراحتا حرف بزنی و ازش بخوای که برات خواستگاری کنه.


صابر با اینکه انتخاب کرده بود بلند شه و به دنبال تحصیل به المان رفته بود، اما حتی مسئولیت این انتخابش رو هم مینداخت گردن خانواده چون که با خشم و لجبازی انتخاب کرده بود که برای فاصله از خانواده، وضعیتش رو تغییر بده نه برای رشد خودش و این تصمیم رو با خشم و تنفر گرفته بود نه آگاهی.

از نگاه روانشناختی، صابر نمادی ست از افرادی که مسئولیت پذیر نیستن و مدام انتخاب هاشون رو میندازن گردن دیگری و نقش قربانی و فردی مجبور رو بازی می کنن که جامعه، خدا، دنیا، خانواده یا همسر رفتاری کردن که این ها مجبور شدن تصمیمی بگیرن و این تصمیم هم به میل خودشون نبوده و مدام دنبال مقصر جلوه دادن دیگران هستن.
نحوه نگاه این افراد به ديگران اینه که: من خوب هستم و همه بد هستن..

 

گفتگوی من و روح

یکی از سکانس های جذاب که بالاتر خیلی کوتاه بهش اشاره کردم، گفتگوی دونفره ی قاضی با صابره.

 


وقتی صابر رفت سراغ تار قدیمی و قاضی  گفت: دست نزن اینا عتیقه ست، صابر گفت: من زمین بازم تو عتیقه باز!!
عتیقه باز بودنِ روح، میتونه اشاره داشته باشه به تجربیات گذشته ی ما یعنی روح ما تکیه میکنه بر انچه ما از گذشته تجربه کردیم تا اونها رو به عنوان دستاوردهایی در خودش حفظ کنه. بیشتر این عتیقه ها در ویلا، ساز و کتاب بود به این معنی که بخشی از روح منطبق با ادراک حسی (ناشی از ساز زدن و شعور موسیقیایی) و علم و آگاهی (ناشی از مطالعه و کتاب) میتونه رشد کنه و توسعه پیدا کنه.

و اما زمین باز بودنِ صابر که با افتخار بهش اشاره می کنه، میتونه بُعدِ زمینی بودن و مادی بودنش رو نشون بده.

در سکانس پرمعنای دیگری،
صابر با خشم رفت توی ایوان و قاضی رفت دنبالش و بهش پیشنهاد سیگار کشیدن داد که صابر گفت: من ترک کردم. معنای این گفتگو میتونه این باشه که روح تا اونجا با منِ آدمی کنار میاد و بهش میگه که تو در هر وضعیت این جهانِ مادی که باشی، من کنارتم و قضاوتت نمی کنم. من باهاتم و فقط کافیه که قبول کنی و بچشی بودن و حمایتم رو.

 

تکه اخر تحلیل:

 می رسیم به سکانس اخر:
وقتی آدمی به دنبال خودشناسی میره و به ابعاد عمیق روان ورود میکنه، بسیار ضعیفی و دردمند میشه تا زمانی که مجدد خودش رو پذیرش و ترمیم کنه. خودشناسی و خودکاوی مثل عمل جراحی می مونه که تو با پای خودت وارد اتاق عمل میشی اما اونجا زحمات باز میشه، تیغ می خوری، زخم های کهنه و غده های عفونی درونت دونه دونه بیرون کشیده میشه و بعد پانسمان میشه و روزهای زیادی زمان میبره تا جای این خودکاوی ترمیم بشه. این روزهای ترمیم، روان خیلی آسیب پذیری و قدرت قبل رو نداره و نیاز به مراقبت و پرستاری داره.
تمام این توضیحات رو گفتم تا علت ضعف روانی صابر رو بعد از دادگاه فرضی متوجه بشیم که چرا بین موندن و رفتن این چنین درگير بود.
یه جورایی دل میگه بمون و حقیقت رو بشنو و روح رو نجات بده تا بیش از این نمیره، اما عقل میگه برو و اجازه نده قضاوتت کنن و از باورهات هر چند پوسیده محافظت کن!!

در سکانس آخر، جمله ی بی نظیری گفته شد: بازی تمام شد و توی را در بازی کشتند!

 

برای صابر تمام زندگی بازی بود و خودش رو بازیگر قوی ای می دونست که آدم ها رو بلد بود و در بازی ضعف و قدرت، همیشه ضعیف ها رو کنار می‌گذاشت و پیروز میشد.
در این جمله، دادگاه صرفا یک بازی بود اما آنقدر برای صابر واقعی به نظر می رسید که در انتهای بازی، در درون خودش کشته شده ب د. چه کسی کشته شده بود؟
غرور و خودپسندی صابر..
قربانی بودن صابر و مظلوم نمایی هایی که استفاده می کرد برای حق دادن به خودش در برابر اسیب زدن به دیگران.
استدلال های صابر کشته شده بودن که کمکش می کردن خودش رو خوب و جهان رو بد بدونه.
حالا دیگه، یک آدم خالی داشت از ویلا بیرون می‌رفت. آدمی که بعد از خودشناسی، تمام باورهاش تغییر کرده، نگرش هاش زیرسؤال رفته و دیگه نمی تونه خودش رو گول بزنه. این مرگ، مرگی ست مبارک...

 


مشاهده کامل فیلم سینمایی پنج تا پنج:



دیدگاه‌ها (1)
دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید ...
محسن زارع 20 بهمن 1403
خیلی تحلیل جامع و کاملی بود. ممنون از شما
پشتیبان سایت
ممنون محسن جان
20 بهمن 1403